زبانشناسان و محققان معتقدند اگر انسان از کودکی به مدت زمان طولانی و بتنهایی زندگی کند، بدون اینکه با انسانهای دیگر در تماس باشد، صحبت نخواهد کرد یا قادر به یادگیری هیچ زبان مدرنی نخواهد بود. با این وجود، آنها صداهایی ایجاد خواهند کرد تا قصد، منظور، احساسات، درد، لذت و عصبانیت خود را منتقل کنند. رفتار آنها بسیار ابتدایی خواهد بود. خوردن، آشامیدن، دفع مدفوع و غیره بسیار متفاوت از آنچه که ما فکر میکنیم، خواهد بود.
در ادامه به چند مورد از کودکانی که در طول تاریخ در میان حیوانات زندگی کرده اند و بعدا یافته شده اند، اشاره ای میکنیم:
دختران گرگینه | کامالا و آمالا
کامالا و آمالا دو دختری بودند که در ۱۹۲۰ در مینداپور هند پیدا شدند. آنها به بچه های گرگینه معروف بودند و هنگامی پیدا شدند که گرگ مادر توسط روستاییان محلی کشته شد. این دختران انگشتهایشان شبیه به چنگال گرگ شده بود، چشمانشان در تاریکی مانند گربه ها میدرخشید و مانند سگ ها بو را از دور بخوبی میشنفتند. کامالا توانست تا سال 1929 زندگی کند و تا آن زمان توانست راه رفتن را یاد بگیرد و ۵۰ کلمه بیاموزد.
پسر کوهی (پسر غزالی)
پسر کوهی (یا پسر غزال) سال ۱۹۶۰ در منطقه ریو دو اورو (منطقه ای در غرب افریقا) پیدا شد. این پسر توسط یک انسان شناس به نام ژان-کلود اوگر پیدا شد. او پسر را در میان کوه ها و تپه های این منطقه افریقایی در حال حرکت بصورت چهار دست و پا پیدا کرده. پسر کاملا برهنه بوده.
پسر کوهی گاهی قدم میزده و گاهی هم چهار دست و پا شبیه حیوانات راه میرفته. غذایش ریشه های بیابانی بوده و بیشتر گیاهخواری میکرده. لبه های دندان های او مانند دندان حیوانات گیاه خوار بود و کمترین صدایی از خود بروز میداد. اعتقاد بر این بود که پسر غزال هیچ مهارت زبانی و ارتباطی ندارد. پژوهشگران متوجه شده اند که او هیچوقت از زیستگاه خود دورتر نرفته است.
جان | کودک بزرگ شده در کنار میمون ها
جان در ۳ سالگی از خانه فرار کرده است. او هنگامی که دیده پدرش در حال قتل مادرش است، فرار کرده و به میمون ها پناه آورده. جان در سن ۶ سالگی پیدا و به تمدن بازگردانده شد. یعنی سه سال در میان گله میمون ها زندگی کرده.
این کودک از ریشه گیاهان، میوه درختان و سیب زمینی شیرین تغذیه میکرده. زمانی پیدا شده که معده اش بشدت به کرمهای روده آلوده بوده. جان ناخنهای بلند و گردی داشته و زانوهایش بدلیل راه رفتن روی آنها، سفید شده بودند.
او به یاد می آورده که میمون ها در هیچ زمانی با او دوست نبودند و همیشه سعی میکرده برای جستجوی غذا بالای درختان صعود کنه. سرانجام جان یاد گرفته تا حرف بزند و ارتباط برقرار کند.
در نهایت اینکه بیشتر افرادی که از تماس با انسان ها دور بوده اند، نمی توانند یاد بگیرند و برای ارتباط گرفتن بیشتر از دهان خود برای ساخت انواع مختلف صداها استفاده می کنند.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.